مهران :: 87/9/29:: 7:51 عصر
هم خونه من ای خدا
از من دیگه خسته شده
کتاب عشق ما دیگه
خونده شده، بسته شده
خونه دیگه جای غمه
اون داره از من دور می شه
این خونه قشنگ ما
داره برامون گور می شه
اون دست گرم و مهربون
با دست من قهره دیگه
چشمای غمگینش با من
قصه شادی نمی گه
هم خونه من با دلم
خیال سازش نداره
دستای کوچیکش دیگه
میل نوازش نداره
شبا وقتی می رم خونه
بوسه به موهاش می زنم
سرش به کار خودشه
انگار نه انگار که منم
روزا وقتی می یام خونه
اون خودشو به خواب زده
خب، مثه روزگار شده
یه روز خوبه یه روز بده
ای دل من ای دیوونه
بذار برم از این خونه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ